جدول جو
جدول جو

معنی خاک قند - جستجوی لغت در جدول جو

خاک قند
(کِ قَ)
چون قطعۀ قندی را بشکنند یا بسایند ریزۀ قند یا پودری را که بسبب شکستن یا سائیدن از قند بدست آید خاک قند گویند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک زاد
تصویر خاک زاد
زاده شده از خاک، برای مثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک تود
تصویر خاک تود
کرۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
گرد و غبار باشد. (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود:
ابر بهاریست ز سرچشمه آب را
زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد.
سلیم (از آنندراج).
وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست
می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند.
صائب (از آنندراج).
نم نماندست در جگر چه علاج
خشک بند است چشم تر چه علاج.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اغبر. (ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
خاک نژاد، (آنندراج) :
ببین کاتشین کرمک خاکزاد
جواب از سر روشنائی چه داد،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ مِکَ / کِ دَ)
جاروب کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دکس. (منتهی الارب).
- برپای خاک زدن، کنایه از ذلیل و خوار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ مَ دَ)
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن:
در بهاران کی شودسرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
ای برادر چو عاقبت خاک است
خاک شو پیش از آنکه خاک شوی.
سعدی.
ازین خاکدان بنده ای پاک شد
که در پای کمتر کسی خاک شد.
سعدی.
، مدفون شدن، نابود شدن: ای بسا آرزو که خاک شده. (سعدی) ، مبدل بخاک گردیدن:
که گر خاک شد سعدی او را چه غم
که در زندگی خاک بوده است هم.
(بوستان).
ما خاک شویم و هم نگردد
خاک درت از جبین ما پاک.
سعدی (ترجیعات).
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله و زاریدنش آید بگوش.
سعدی.
، در اصطلاح کشتی گیران به جای سر پا کشتی گرفتن. بزمین افتادن ولی بکشتی ادامه دادن
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ کَ دَ)
کندن خاک. حفر آن:
زآن سبب کاندر شدن واماند دیر
خاک را می کند و میغرید شیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دهی است کوچک از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی و دارای 38 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ/ کِ قَ)
خردۀ قند. ریزه های قند که پس از شکستن قطعات بزرگ قند بدست می آید
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاک شدن
تصویر خاک شدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک قبر
تصویر خاک قبر
رمس همظوای رفت
فرهنگ لغت هوشیار
خوش آواز
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای تمیز کردن ته دیگ، کف گیر ویژه ی کندن ته دیگ
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خاک ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
کفگیر بی سوراخ فلزی برای جا به جا کردن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی